جدول جو
جدول جو

معنی فراخ دو - جستجوی لغت در جدول جو

فراخ دو
(بَ)
تیزرو. مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد: اسب فراخ دو. (یادداشت بخط مؤلف). رجوع به فراخ رو شود
لغت نامه دهخدا
فراخ دو
مرکبی که راههای دور رود و گامهای بزرگ بردارد تیزرو: اسب فراخ رو
تصویری از فراخ دو
تصویر فراخ دو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فراخیدن
تصویر فراخیدن
راست شدن موی در بدن، از هم جدا شدن، فراخ شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
فراخ آستین، برای مثال به جود تو که از او حرص تنگ حوصله شد / فراخ دل به مروت گشاده کف به عطا (مجیرالدین بیلقانی - ۱۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ روی
تصویر فراخ روی
تجاوز از حد خود، برای مثال مکن فراخ روی در عمل اگر خواهی / که وقت رفع تو باشد مجال دشمن تنگ (سعدی - ۷۰)، آسان گیری، اسراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
فراخ سینه، آنکه سینۀ پهن دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
پهن شانه، چهارشانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
وی ویژگی کسی که از حد خود تجاوز می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
خنده رو، گشاده رو، خندان، بسّام، روباز، خوش رو، بسیم، گشاده خد، تازه رو، روتازه، بشّاش، طلیق الوجه
فرهنگ فارسی عمید
(فَ دِ)
پردل. بی باک، شکم باره و پرخور: مردی بود از بنی خزاعه نام او سلیمان بن عمرو و کنیتش ابوعینان. مردی فراخ دل و خورنده. (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ رَ)
به تعجیل و شتاب رونده، کسی که از حد خود بیرون رود. مسرف. هرزه خرج. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(فَ)
مردم گشاده رو و شکفته و خندان، کسی که پیوسته به عیش و عشرت گذراند. (برهان) ، آن که با مردم خوشرویی و خوش خلقی کند. (برهان) (ناظم الاطباء). فراخ روی. رجوع به فراخ روی شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
واسعالذراع. (منتهی الارب). خوشخو. بردبار. فراخ حوصله. رجوع به فراخ حوصله شود
لغت نامه دهخدا
(فَ)
چهارشانه. درشت اندام. شانه پهن (: خلیفه مهتدی) مردی بود فراخ پیشانی، شهلاچشم، اضلع فراخ دوش، سرخ روی... (ترجمه تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. بشتاب رفتن، تجاوز از حد خود، اسراف، گشاد بازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ قدم
تصویر فراخ قدم
کسی که گامهای بلند و فراخ بردارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دلی
تصویر فراخ دلی
پر دلی بی باکی، پرخوری شکمبارگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
بخشنده، سخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ درم
تصویر فراخ درم
پر پول ثروتمند پولدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ سر
تصویر فراخ سر
دهن گشاد (شیشه و مانند آن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ شدن
تصویر فراخ شدن
گشاده شدن اتساع، آسان شدن کار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بوم
تصویر فراخ بوم
دشت پهناور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ بر
تصویر فراخ بر
دارای سینه پهن و خوش اندام فراخ سینه پهن سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دهن
تصویر فراخ دهن
آنکه دارای دهنی گشاد باشد، پرگوی و بیهوده گو پوچ گو هرزه چانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ گلو
تصویر فراخ گلو
چیزی که دهانه آن گشاد و فراخ باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دل
تصویر فراخ دل
پر دل بی باک، پر خور شکمباره
فرهنگ لغت هوشیار
شتاب رونده به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، مسرف هرزه خرج. گشاده رو خندان، کسی که پیوسته بعیش و عشرت گذراند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوشی
تصویر فراخ دوشی
چهار شانه بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوش
تصویر فراخ دوش
چهار شانه پهن شانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ دوی
تصویر فراخ دوی
تیزروی تندروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گران دو
تصویر گران دو
آنکه آهسته دود کسی که کند دود: اسب گران دو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
((~. رَ یا رُ))
به شتاب رونده، به عجله رونده، کسی که از حد خود تجاوز کند، ولخرج، اسراف کار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ رو
تصویر فراخ رو
گشاده رو، خوش رو، خوش گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فراخ دست
تصویر فراخ دست
سخی
فرهنگ واژه فارسی سره
مرتعی در روستای کدیر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی